خرید از سراسر دنیا


» گفتگوی ذهنی و نقش آن در باورها | قسمت اول

گفتگوی ذهنی و نقش آن در باورها | قسمت اول

گفتگوی ذهنی و نقش آن در باورها قسمت اول


آیا تا به حال به این فکر کرده اید که شما یک همراه دارید ؟ همراهی که تمام لحظات زندگی همراه شما وجود دارد.

جوری که انگار به شما چسپیده است، حتی از سایه ی شما به شما نزدیک تر است و هرگز نمی توانید آن را از خود جدا کنید ، این همراه ثابت شما، گفتگوی ذهنی شماست.

اگر امکا مشاهده ی ذهن انسان وجود داشت ما همیشه در آن یک سخنگو مشاهده می کردیم ...

شاید تا کنون به این سخنگو دقت نکرده باشید اما او از زمانی که صبح چشمتان را از خواب باز می کنید شروع می کند و هر ثانیه سخن می گوید تا این که شب در زمان خواب چشمانتان را ببندید. و هنگام چرت زدن خاموش و روشن میشود.


فیلم‌ها، سریال‌ها و برنامه‌های ویژه تلویزیون در نوروز ۱۴۰۳ + زمان پخش مطلب مرتبط فیلم‌ها، سریال‌ها و برنامه‌های ویژه تلویزیون در نوروز ۱۴۰۳ + زمان پخش

در مورد این که هنگام بیدار شدن چه اتفاقی برایتان می افتد، فکر کنید. آيا مانند سینتیا هستید که گفتگوی ذهنی اش چنین است؟

« اوه! بازهم زنگ ساعت صدا کرد. نمی خواهم بیدار شوم. مجبورم بیدار شوم؟ فکر میکنم بخواهم ده دقیقه ی دیگر بخوابم. باید دکمه زنگ را خاموش کنم. سرد است. کاش می توانستم تا ابد بخوابم... »

« خمیردندان ندارم. به او گفتم قبل از تمام شدن این لوله یک لوله تازهی خمیردندان بگیرد، اما بازهم فراموش کرد. چقدر بی توجه است. فکر می کنم دیگر مرا دوست ندارد. اگر دوستم داشت، این طور مرا ناراحت نمی کرد. چرا این کار را می کند؟ قبلا این طور نبود. یک زمانی واقعا دوست داشتنی بود. او در را بر روی من باز می کرد، برایم گل رز می آورد. برای شام زود به خانه می آمد و اول برای من نوشابه میریخت.»

« شام! چیزی را بخاطرم آورد. او یکشنبه والدینش را برای شام دعوت کرد، بدون این که با من مشورت کند. چطور توانست؟ او میداند مادرش با من بد اخلاقی می کند. اطمینان دارم همه ی خانه را معاینه می کند تا کمی گرد و خاک پیدا کند. اگر یک تار عنکبوت کوچک پیدا کند که روزم سیاه است. مگر ممکن است شخصی تا این حد سطحی باشد؟ همیشه تعجب می کردم چطور زن پر چانه ای مانند او می تواند چنین پسر نازنینی داشته باشد، اما اشتباه کرده بودم. او هم مانند مادرش است. کارم زیاد است. باید سر کارم بروم و گزارش هیولت را کامل کنم. به او نشان میدهم.»

« آن زن بلوند را ببین که از خیابان رد میشود. مانند ستاره های سینماست. چرا  من نمی توانم مانند ستاره های سینما باشم؟ لاغر و خوش اندام. اگر یک تکه ی کوچک شکلات بخورم به زیر پوست شکمم می رود و میشود چربی، همانجا  می چسبد. او جذاب است. حتما زندگی اش خیلی از زندگی من بهتر است. پنج سال دیگر چی میشود؟ خدا شانس بده!»

« شرط میبندم همه مثل پروانه دورش می گردند و هر کاری داشته باشد برایش انجام میدهند. چرا زندگی اینقدر مضحک و غیر منصفانه است؟ در اداره ی ما یک نفر مانند او را میشناسم. رییسم همیشه دور و برش میپلکند. چه مسخره! او دو پا و هشت دست دارد. رییس هرگز توجهی به من نمی کند. ما که شانس نداریم. و« لعنتی، بازهم دیرم شد. چرا متروی لعنتی سر نمی رسد؟ شرط میبندم بلیط فروش دید که من در صف ایستاده ام و عجله دارم به راننده تلفن زد تا ترن را متوقف کند. همیشه همین کار را می کنند. چرا همیشه من را آزار می دهند؟ چرا آن خانم خوش لباس را اذیت نمی کنند؟

« امیدوارم این طوری روی من خم نشود، حتما اسپری ضد عرق استفاده کرده است. اگر اینقدر چاق نبود احتیاجی به اسپری نبود. احتمالا هر روز از غذاهای آماده (فست فود) استفاده می کند و اجازه میدهد بچه هایش هم این کار را بکنند، همه شان چاق و بیشتر اوقات بیمارند و از این دکتر به آن دکتر میروند، به همین دلیل است که هزینه های درمانی اینقدر گران شده و هزینه ی بیمه افزایش یافته است. همه اش تقصیر این خانم است! او دارد به من لبخند میزند. صمیمی به نظر می رسد. شاید واقعا زیباست، اما ناسالم است و حق بیمهی مرا هم افزایش داده است.»

« نمی توانم باور کنم او سر کار می رود. با وقار راه می رود. هیچ وقت مانند دختر مدرسه ای ها با عجله راه نمی رود. به رییسم می گویم که دنبال فلان پرونده بوده ام و به همین دلیل دیر سر کار حاضر شده ام. امیدوارم فوری از من سوال نکند. پرونده در کمد من است، با نشان دادن آن کار تمام است. چرا من باید داستان سازی بکنم؟ من که نباید مانند جنیفر باشم. حتی اگر نیم ساعت هم دیر کند، رییس هرگز از او سوال نمی کند.»

« باید به ملاقات یک داوطلب استخدام بروم. چه کسی او را پذیرفته است؟ او یک خنگ واقعی است! گفت که اگر همه ی ما به طور همزمان در یک سالن کنفرانس با داوطلب دیدار کنیم در وقت صرفه جویی میشود. مزخرف است! همه سوال می کنند تا نشان دهند چقدر باهوش هستند. هیچکس به پاسخهای داوطلب توجه نمی کند. ما هرگز هیچ چیزی در مورد داوطلبان ندانستیم. البته زیاد مهم نیست. او هر کسی را که بخواهد استخدام می کند. افرادی که شانسی ندارند، این را نمی دانند. او کار را به کسی می دهد که جذاب تر باشد.»

« وقت ناهار رسید! بگذار از این جهنم خارج شوم. بازهم لورنا مرا سرپا نگهداشت. چرا او آسایش مرا بهم میزند؛ او می گوید که بهترین دوست او هستم اما هرگز تماسی با من نمی گیرد. میخواستم به او بگویم که مادر شوهرم برای شام می آید، اما حالا باید سکوت کنم. شاید گرچن وقت آزاد داشته باشد. بگذار او را امتحان کنم. او به من گفت که از لورنا دوری کنم. تلفن همراهم کجاست؟ آن را در خانه گذاشته ام. چیزی که همیشه برای من اتفاق می افتد. حالا»

شما نسخه ی مخصوص به خودتان را از این گفتگوی ذهنی دارید، تعجبی ندارد که احساس استرس و درماندگی نمی کنید، تعجب در این است که فعال هستید!

 

برگرفته از منابع ذیل :


کتاب معجزه و رازهای موفقیت


www.psychcentral.com


https://www.psychologytoday.com/ca


بازدید سایت خود را میلیونی کنید
فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب




  فروش تجهیزات ویپ   |   گردشگری ارم بلاگ   |   تهران وکیل   |   مشاور ایرانی در لندن  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


درمان انواع بیماری ها با مصرف آب قلیایی درمان انواع بیماری ها با مصرف آب قلیایی مشاهده