خرید از سراسر دنیا

مطالب پیشنهادی از سراسر وب

» مقاله ادبی-سینمایی | انسانی شدن انسان و هنر

مقاله ادبی-سینمایی | انسانی شدن انسان و هنر

در روند «انسانیت یافتن انسان»* ، در جهان کنونی، ما بسیاری از ضروریات گذشته را مورد سؤال قرار داده ایم.


*- بنا بر نظریات «پیر هارت شاردن-Pierheart Chardin » ، در کتابش انسانیت یافتن(The Process of Humanization) روند رو به تکامل انسانی شدن یا انسانیت یافتن و « Humanization » با جذب و تحلیل تجربیات گذشتگان، در هر نسل تقویت می شود و فزونی می یابد. این روند رو به رخدادی است که طی آن، «انسان نمایی» به تدریج به انسانیت کامل و درک امکانات و توانهای بالقوه انسانی می انجامد.


و بدین گونه است که حالا، و به وسیله نسل آشوب زده کنونی، بسیاری از باورهای دیرین، از جمله عدالت، عشق، حکومت، آزادی و حتی سنت ها، به پرسش گرفته شده اند. زیرا آنها توان پاسخگویی خود را در برابر نیازهای اجتماعی - فرهنگی انسان امروز دیگر از دست داده اند. به همین دلیل است که از ابتدای قرن گذشته، در هنر، ایسم ها و سبکها، یکی بعد از دیگری در مقابل سنن قدیمی قد برافراشتند و خود مقهور یکدیگر شدند. و نتیجه اینکه در سی چهل سال پایانی قرن گذشته اثری حتی از خود آنها نیز نماند. و اکنون هنرمند، نه از دیدگاه جمعی (نوعی ایسم) بلکه از دیدگاه های فردی به جامعه و مسایل آن نگاه می کند و اثر او بیانیه فردی او است.

طرز تهیه چیز کیک پنیری بدون گلوتن مطلب مرتبط طرز تهیه چیز کیک پنیری بدون گلوتن

اکنون سرگرمی های ماهرانه، که انرژی بسیار از ما می ستاند، مورد پرسش شدید قرار گرفته است. دی. اچ. لورنس می نویسد: «درحالی که انسان همواره در تار و پود روابط قدیمی دست و پا می زند، هنر همیشه در پیشاپیش زمان خود حرکت میکند.... و وظیفه هنر، نمایش روابط میان انسانها و جهان احاطه کننده آنها است، در همین لحظه حاضر و زنده». و تئوریسین دیگری معتقد است: «هنر آفرینش جهانی است که ما هرگز به آن نمی رسیم، که همواره نیز به گونهای غیر قابل تشخیص، بر واقعیت پیشی دارد.» در تقابل با این نظریات، سرگرمیها (ی حتی هنرمندانه) با تحمیل عادات تخدیر کننده، تکیه بر خاطرات و از طریق دست اندازی بر فرمولهای مؤثر (درام) انسان را ناگزیر به ابراز واکنش های فاقد اندیشه میکند.

آلفرد هیچکاک در مصاحبه مشهورش با فرانسوا تروفو اعتراف می کند:


«... تماشاگران این فیلم «روح» یا۔ بیمار روانی را نه پیام آن، نه معانی و نه درک آنان از نوول، تحت تأثیر قرار داد. بلکه آن همه هیجان را من، تنها از راه بازی با فرمولهای ایجاد تعلیق و هیجان (مونتاژ) به وجود آوردم».


حال دیگر درک این نکته دشوار نیست که هیچکاک، نه به گسترش آگاهی های تماشاگر و القای اندیشه ای ارزشمند کوشیده، بلکه با بهره برداری از سنن قدیمی کنترل احساسات و نفسانیات تماشاگر، او را به ابراز هیجان و واکنش های کاذب و بی فایده و زاید، وادار ساخته است، که بر زندگی و خلاقیت او، هیچ نمی افزاید. تماشاگر هیچکاک اکنون، منفعلانه و با تکیه بر خاطراتش و همزادپنداری، به تحریک سرگرمی ساز عکس العمل نشان میدهد و می اندیشد که به هیجان نیاز دارد. خاطرات به گفته «کریشنا مورتی»، «. همواره همان چیزهای تزریق شده و تحت سلطه هستند که در گذشته واقع شده اند. و در رویارویی با عوامل متضاد خود، در زمان حال زنده می شوند. خاطره از خود، فاقد زندگی است. و در مقابله با مشکلات جان می گیرد. و مشکلات را از راه مهارت در هنر می توان برانگیخت. در یک سرگرمی، مشکلات پرداخت شده توسط سرگرمی ساز، نه از مشکلات واقعی و حال است که به نمایش در می آید.» خاطرات و یاد گذشته (نوستالژی)، به عقب بردن تماشاگر و فارغ و غفلت زده کردن او از حال و آینده است و این روندی است که در صنعت سرگرمی سازی جهانی «شناسنامه تماشاگر» خوانده شده است و مورد بهره برداری سرگرمی سازان قرار میگیرد و از این طریق او را وادار به پذیرش نقطه نظزها و راه حل های کسانی میکند که یاخود تحمیلگرند و با جیره خوار تحمیل گران. ما از راه همزادپنداری و سرگرمی وادار می شویم به پذیرفتن راه حل های «قهرمانان» آنان.


پایه سینمای تاکنون کلاسیک، بر داستانهای تعلیقی استوار بوده است که میراثی است از «درام» باستانی.

معنای درام از واژه یونانی «درانو» یعنی انجام دادن و درگیر شدن است. درگیری مولد تعلیق است و نه تفکر. تعليق جزیی است از اجزای انتظاری به نتیجه درگیری میان دو نیرو، پس در طول تماشای نمایشی از یک درگیری دراماتیک، ما در انتظار نتیجه آن، معلق می مانیم و نه متفکر.

تعليق احساس است و نه اندیشه.

تعليق و نتیجه درام، همه کیفیاتی هستند از امکان پذیری ها و نه اطلاعاتی، که پس زائدند.

تکیه درام بر «پلات» است یا خط داستان. حرکتی که تماشاگر را از نقطه الف به ب و سپس پ و در مسیری مشخص، با سرشت و نتیجه ای از پیش تعیین شده می رساند: مثلا، عاقبت قتل، گرفتاری به دست عدالت است که این ساختمانی است بسته، که در آن از مشارکت آزاد، هشیارانه و آگاهانه تماشاگر جلوگیری شده است و وجود ندارد و تنها یک نفر، یعنی دراماتیست، با تکیه بر اطلاعات و اخلاقیات قدیمی، مستبدانه و فرمول وار، نظرات خود را بیان میکند و تماشاگر در عوض مشارکت فکری و ایراد پرسش هایش، مفعول واقع شده و تنها از راه تجربیات یک طرفه نویسنده (گاه با تمایلات مشکوک) بازی داده می شود. و تغذیه متقابل که عنصر اساسی پویایی و ضد رکود فکری و عامل تحول است، صورت نمی پذیرد. بر این پایه، اگر به این باور رسیده باشیم که هنر، انتقال پیام و در رابطه مستقیم و مداوم با تحقیق و کنکاش باشد، خلاف جهت آن، یعنی تعلیق و ایجاد انتظار، از طریق بازنگری مجدد و چندباره رویدادها و اطلاعات و خاطرات گذشته، سرگرمی است و سرگرمی یعنی بازی و نه تفکر.

ما آموخته ایم که در یک پژوهش، ذهن و اندیشه، یعنی والاترین نیروهای خدادادی موجود در انسان درگیر می شود و در یک بازی، احساس و عاطفه و زیرکیهای کودکانه او، یعنی ضعیف ترین خصیصه های انسانی و دور از ذهن نخواهد بود اکنون اگر بگوییم، که سرگرمی ذاتأ كاهنده توان تحول، و هنر ذات کاتالیزور و واسطه ای است برای ارتقا به تحول. و چنانچه در تعریف هنرمند تعمق کنیم، که او همواره یک کنکاشگر معترض است و یک انقلابی و کسی که پیشاپیش رویدادها و حقایق حرکت می کند و به افشاگری می پردازد، آیا می توان به این نکته دست یافت که او، پس آن کسی است که همواره در کشف چیزها و حقایق بیشتری است که در جهان وجود دارد و هنوز مشاهده نشده است؟ یا توسط دیگران نادیده انگاشته و با درک نشده است؟

آن زمانی که انسان به درک تفاوت میان هنر و سرگرمی نایل آید، که جز این راه دیگری برای بقا و سلامت او نمانده، درخواهد یافت که فرهنگ او، دیگر آنچه که می پنداشته نیست و آغازی خواهد داشت به آموختن و اقدام به تحولات رو به خوشبختی .

سرگرمی در نهایت تجربه ای است در تجربیات گذشته و بنابر باورهای گذشته. و گذشته یعنی رفته، دور شده، مرده.

چرخ را که اختراع کردند، کردند. تمام شد و رفت. و حال موجود است و ما متشکر از مخترع آن. اکنون ما با چرخ چه می کنیم؟ و آیا اصولا حالا دیگر نیازی به آن هست؟ به پرواز سفینه ها بنگر، و به فیلم «توهم بزرگ رنوار»، با سپاس.

هنر، بیرون کشیدن اندیشه های نوین، از پدیده های امروز است.


پدیده ها و شرایط زیست روانی اجتماعی انسان محدود به آنچه که «من» از او می دانم نیست، و بر آن توقف نمیکند.

تجربیات نوین بر پایه پدیده ها و آگاهی های نوین و مفید است و به میزان خود، امکانات انسانی را توسعه می بخشد و تغییر می دهد. در ادامه شعر بابی دیلون می آید:

چند بار باید انسان، به بالا بنگرد تا آسمان را ببیند؟

چند هزار گوش، انسان را باید تاضجه ها را بشنود؟

 و اکنون سؤال این است:

چندین هزار بار ما را باید، که شرایط انسان دیروز را تحلیل کنیم، تا بگوییم درک شد، بس است؟

چندین هزار بار ما را باید، که با واقعیت های دیروز سازش کنیم، دیروزی که دیگر در آن زندگی نمی کنیم؟ تا دریابیم که: ما همان چیزی هستیم که می اندیشیم، که آینده خواهد بود.


فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب




  فروش تجهیزات ویپ   |   گردشگری ارم بلاگ   |   تهران وکیل   |   مشاور ایرانی در لندن  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


اعداد فرشته در عشق و روابط عاشقانه! ✓ کانال یوتیوب اعداد فرشته در عشق و روابط عاشقانه! ✓ کانال یوتیوب مشاهده